معنی خمیر رنگ کار

حل جدول

لغت نامه دهخدا

رنگ کار

رنگ کار. [رَ] (ص مرکب) آنکه دیوارها و در و پنجره ها را رنگ کند. نقاش. || مزور. نیرنگ ساز. محیل و چاره ساز:
نگه کردگرسیوز رنگ کار
ز گفت سیاوخش با شهریار.
فردوسی.


خمیر

خمیر. [خ َ] (ع اِ) آرد آمیخته شده با آب و برآمده و ترش شده جهت ساختن نان. (ناظم الاطباء).عجین. آرد سرشته. (یادداشت بخط مؤلف):
دین را طلب نکردی و دنیا ز دست شد
همچون سپوس تر نه خمیری و نه فطیر.
ناصرخسرو.
کس نکرده ست جز بمایه ٔ خمیر.
ناصرخسرو.
- خبز خمیر، نان شبینه. نان بائت. (از ناظم الاطباء).
- مایه ٔخمیر، خمیر ترش که بوسیله ٔ آن خمیر نان را درست می کنند. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به خمیرمایه شود.
- نان خمیر، نانی که خوب پخته نشده است. (یادداشت بخط مؤلف).
- امثال:
ما را نه ازین خمیر و نه از آن فطیر. (جامعالتمثیل).
|| مایه. ترشه. (یادداشت بخط مؤلف). هر چیزی که مخصوص باشد مر حصول تخمیر را در جسمی وخصوصاً قطعه ای از خمیر ترش که آن را داخل در خمیر نان کنند جهت برآمده شدن و آماسیدن وی و برازده نیز می گویند. (ناظم الاطباء). خمیرمایه. || اصل هر چیزی که آن چیز از آن شکل می گیرد چون خمیر انسان و آن را خمیره نیز گویند:
ای خمیرت کرد در چل صبح تأیید خدای
چون تنورت گرم شد آن به که بربندی فطیر.
ناصرخسرو.
|| هر چیز که نرم شود در آن حالت نرمی خمیر آن شی ٔ گویند و در آن حالت می تواند شکل بگیردچون آهن و امثال آن که برابر حرارت گرم کنند و آن را نرم گردانند تا بتوانند از آن اشیاء آهنی سازند:
یکی سرو بودی چو آهن قوی
ترا سرو چنبر شد آهن خمیر.
ناصرخسرو.
بر هر که تیر راست کند بخت بد
بر سینه چون خمیر شود جوشنش.
ناصرخسرو.
- خمیرکردن، نرم کردن. بشکل خمیر درآوردن:
گر کدخدای شاه جهان خواجه بوعلی است
بس گردنا که او بکند نرم چون خمیر.
فرخی.
وآن نسترن چو مشک فروش معاینه ست
در کاسه ٔ بلور کند عنبرین خمیر.
فرخی.
بدست آهن تفته کردن خمیر
به از دست بر سینه پیش امیر.
سعدی.

خمیر. [خ ِم ْ می] (اِخ) لقب یزیدبن معاویه است: و اگرخواجه روا دارد که ازین «اولی الامر» وقتی یزید خمیر را خواهد و وقتی ولید پلید را خواهد. اگر من گویم که مراد از اولی الامر علی مرتضی (ع) است و حسن مجتبی (ع) است، خواجه مصنف سنی گوید که دروغ است. (نقض الفضائح ص 284- 285). از مذهب شیعه معلوم است که بوسفیان و زنش هند عتبه را و پدرش صخر را و پسرش معاویه و پسرزاده اش یزید خمیر را چه گویند از نفرین و لعنت. (نقض الفضائح ص 267). اگر باری تعالی به نص قرآن طاعت بوسفیان جاهل و یزید خمیر و عمروعاص عاصی را بر خلقان بواجب کرده است لابد حسن علی (ع) را بخدمت معاویه باید رفتن. (نقض الفضائح ص 359).

خمیر. [خ َ] (اِخ) مرکز دهستان خمیر بخش مرکزی شهرستان بندرعباس است که دارای 1877 تن سکنه می باشد. آب آن از چاه و باران و محصول آن خرما و شغل اهالی زراعت و صید ماهی و راه آن فرعی است. این دهکده یک دبستان و یک دسته ژاندارمری گارد مسلح گمرک دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).

خمیر. [خ ِم ْ می] (ع ص) دائم الخمر. کسی که همیشه شراب می خورد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد).

خمیر. [خ َ] (اِخ) نام یکی از دهستان های چهارگانه ٔ بخش مرکزی شهرستان بندرعباس است با هوای گرم و مرطوب. آب آن از چاه و محصول آن خرما و شغل اهالی مکاری و زراعت و صید ماهی است. این دهستان از 26 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و دارای 8740 تن سکنه می باشد. مرکز آن بندر خمیر و قراء مهم آن گچین و کشارلاتیدان است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).


رنگ رنگ

رنگ رنگ. [رَ رَ] (ص مرکب) رنگارنگ. رنگ برنگ. به لونهای مختلف. به رنگهای گوناگون. ملون به الوان مختلف. گوناگون:
از باد روی خوید چو آب است موج موج
وز نوسه پشت ابر چو جزع است رنگ رنگ.
خسروانی.
هم از آشتی راندم و هم ز جنگ
سخن گفتم از هر دری رنگ رنگ.
فردوسی.
ز اسب و ستام و ز خفتان جنگ
ز یاقوت و هر گوهر رنگ رنگ.
فردوسی.
همان جوشن خویش و خفتان جنگ
به خروارها دیبه ٔ رنگ رنگ.
اسدی.
سیاهبرگ گل رنگ رنگ گوناگون
ز باد مشکین برهم زنان علم بعلم.
سوزنی.

فرهنگ عمید

رنگ کار

کسی که اتومبیل، صنایع چوبی، و امثال آن را رنگ می‌کند،
(صفت) [قدیمی، مجاز] حیله‌گر، مکار، نیرنگ‌ساز، فریب‌دهنده: نگه کرد گرسیوز رنگ‌کار / ز گفت سیاوخش با شهریار (فردوسی۲: ۶۷۱)،


خمیر

آرد آمیخته با آب و ورزدادۀ دانه‌هایی مانندِ گندم یا جو،
هر مادۀ نرم و شکل‌پذیر: خمیر بازی،
خاک رس و گچ که با آب مخلوط کرده باشند و آبکی نباشد،

تعبیر خواب

خمیر

خمیر نان در خواب منفعت اندک است و روزی حلال. دیدن خمیر نان در خواب میمون و مبارک است و گویای پول و مالی است که به بیننده خواب می رسد به قدر همان خمیری که در خواب می بیند یا خودش می زند. اگر ببینید خمیر می زنید یا خمیر می زنند و آن خمیر هنوز بر نیامده یعنی هنوز خوب تخمیر و آماده نشده خواب شما می گوید پولی به دستتان می رسد که آلوده است، آمیخته به گناه است، همراه فسق و ریا و نیرنگ بوده و مراحلی از این دست را گذرانیده تا به شما رسیده است که البته خوب نیست. - امام جعفر صادق علیه السلام

مترادف و متضاد زبان فارسی

خمیر

آرد خیسانده، نواله

فرهنگ فارسی هوشیار

خمیر

آرد آمیخته شده با آب و بر آمده و ترش شده جهت ساختن نان

فارسی به ایتالیایی

گویش مازندرانی

ترش خمیر

خمیر ترش

معادل ابجد

خمیر رنگ کار

1341

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری